توجه
این وبلاگ هیچ مسئولیتی در مورد جعل و سوء استفاده از شعر شعرای دیگر توسط
کاربران ندارد و در صورت مشاهده (هر گونه جعل و تخلف لطفا با مدیر وبلاگ
تماس برقرار کنید )
در این صفحه اشعار سروده کاربران عزیز وبلاگ نیش و نوش عشق قرار داده شده که امیدوارم خوشتون بیاد
شعر زیبای سکوت سروده (کاربر عزیز بـــاران)
ارسال جمعه 27 بهمن ماه سال 1391 ساعت 03:09
سکوت
خسته ام و نگاه ساده ای به قاب دیده ام نشانده ام
سکوت بر لبان خسته ام کشانده ام
برای هجمه های ساده ام
برای بی قراری و بهانه ام
نشانده ام سکوت خود به کوچه باغ آرزو
کشانده ام پرنده خیال نازک دلم
به آسمان بی قرار و پر غرور
نشسته ام به زیر چتر مهر او
کشیده ام به دیدگان بی قرار
غم نبودنش چو هاله ای پر از ستاره های بی صدا
در این غروب بی صدا و بی خبر
هجوم نا امیدی و سراب و یاس
نشسته ام به کنج دل
به محفل غم و به شعر
نوشتم چو قصه ای
صدای بی صدای قلب ساده ام
سپرده ام پیام دل به قاصدک به باد خوش خبر
نشسته ام به انتظار
به انتظار وا شدن ،صدا شدن
شکستن و رها شدن
مرسی باران عزیز شعر زیبایی بود باز هم منتظر سروده های زیبات هستم
شعر زیبای چشم به راه سروده (کاربر عزیز بـــاران)
ارسال دوشنبه 30 بهمن ماه سال 1391 ساعت 18:43
چشم به راه
سکون بود و صدا
و در آن نزدیکی
هجمه پر تپش از فریادی
با هجومی خالی ،بر درو پنجره ها می کوبید
پشت این پنجره ها
زیر آسمانی از لطف خدا
قطراتی زیبا
می شکستند سکوت کوچه را
با صدایی که نشان داشت ز جشنی زیبا
همگی شاد و پر از جوشش جشن
جام می دست به دست ،پر شرر ،پر غوغا
و در این گوشه تاریک و پر از بی خبری من بودم
و من خانه به طوفان زده سرگردان
راز دل را به هیاهوی صدا می گفتم
و من از T،لحظه تنهایی و از اوج خدا می گفتم
من از ،پرتویی از شعله عشق ابدی می گفتم
و دلم را با امیدی ، به سرابی ، به وفایی جانکاه
می سپردم و قرار از دل مجروح زمان می بردم
و خودم تیشه شدم بر عشق
و خودم شعله شدم بر جانم
و خودم می دانم
که سکوتی واهی یا خیالی باطل
می کشانم به جهانی فانی
چه کنم عشق ندانم ،قدر محبوب ندانم
یا که شاید دل من از جور جفا کاری ها یادگاری دارد
که سپرده است به آنسوی زمان
و نمی داند او
جسم فرسوده من کوله باری دارد
پر از رزش طوفان بلا، پای خسته ،دل بیمار
و نبیند هرگز
او فروغی جاوید در دو چشم خسته
کاش می دانست دختر بیچاره
دل سپرده است به او منتظر است
تا که دستان پر از مهر و وفا
بگشاید قفل تنهایی را
برهاند دختر مجنون را
از قفس های خیالی ، از جنون های جوانی
کاش می دانست
دختر بیچاره چشم بر راه است دل را
بر افق های نگاهش می نشاد
تا نشانی باز یابد
از پرستــــــوی مهـــــــــــاجر
مرسی باران عزیز باز هم مثل قبل عالی بود
شعر زیبای بوم خیال سروده (کاربر عزیز بـــاران)
ارسال سه شنبه 1 اسفند ماه سال 1391 ساعت 01:34
بوم خیال
در دوچشم مهربانت
لانه خواهم کرد ای آبی ترینم
در صدایت محو خواهم شد
در نگاهت ذوب خواهم شد
در طلوع سبز گل های بهار
در میان دست پر مهر خدا
من تو را در شبنم زیبای عشق
خفته بر بال شقایق می کشم
در صدای مبهم بوم و قلم
من تو را با رنگی از یاد خدا پر می کنم
می زنم بر تارو پود این دل آشفته ام چنگی از تار محبت ،یاد تو
شعر زیبای خط سیاه سرنوشت سروده (کاربر عزیز پرنیان)
ارسال چهار شنبه 2 اسفند ماه سال 1391 ساعت 03:40
خط سیاه سرنوشت
باور نداری سالها من شاعر چشم توام
من عاشق فردای تو من عاشق اسم توام
هرگز نمی دانسته ای دنیای من رویای توست
لبخند من ،لبخند تو چشمان من دریای توست
سخت است دور از تو ولی من بردباری می کنم
من دفتر چشم تو را ویراستداری می کنم
از برکت چشمان تو امروز شاعر می شوم
در گفتن شعر و غزل فردا چه ماهر می شوم
تو در جهان دیگری من در خیال روی تو
تو آسمان را دیده ای من در خم ابروی تو
در من درخشیدی چرا ؟گر نور جمع دیگری
با این همه خوبی چرا خنجربه قلبم می زنی !
گرد وغبار خستگی افتاده بر سیمای من
خط سیاه سرنوشت افتاده بر دنیای من
شعر بسیار دلنشینی بود ،پرنیان عزیز امیدوارم باز هم سروده های زیبایت را ببینیم
شعر زیبای گاه می اندیشم سروده (کاربر عزیز فرسام)
ارسال پنجشنبه 3 اسفند ماه سال 1391 ساعت 11:58
گاه می اندیشم
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ را
از کسی می شنوی؛ روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را
ـ بی قید ـ
و تکان دادن دستت که
ـ مهم نیست زیاد ـ
و تکان دادن سر را که
ـ عجب؛ عاقبت مرد! ـ
افسوس
کاشکی می دیدم.
گاه می اندیشم و
به خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتــش عــشق تـــو خاکــــستر کــــرد؟
مرسی فرسام عزیز عالی بود باز هم چشم انتظار سروده هایت هستیم
شعر زیبای همراز سروده (کاربر عزیز بـــاران)
ارسال پنجشنبه 3 اسفند ماه سال 1391 ساعت 13:23
همراز
بیا با من بگو از بی قراری
صدای التهاب و سوگواری
بیا با من بگو ای مرد تنها
حدیث عشق و ناز و بی نیازی
بیا با من بگو از خنده هایت
بگو از راز دل ، از غصه هایت
بیا با من بگو از آشنایی
از این وهم و امید و بی قراری
بیا با من بگو از باغ و گلها
بیا با من صدا کن آرزو ها
صدایت را به من ده تا بسازم
نوایی را به صد ساز و به صد ناز
بیا باران و باد و اسمانم
بخوان با من حدیث غصه هایت
بیا تو همچو بارانی که گلها
به شوق بودنت یاری نگیرند
بیا ای باد صبح و عشق پاکم
بیا با خود بیاور بوی یارم