ضخم دارد قلب من از تیغ یاری
اگر چه ضخم باشد ولی دارم از او این یادگاری
همان ضخمی که اندر قلب من آماس گشته
از این رو ذهن من آواره هر کوه و دشته
خسته ام از تکرار
باز از این همه تکرار خسته ام
از بی خیالی و سر در گمی و انکار خسته ام
خسته ام از عشق های پوشالی
لیلی و مجنون و معشوقه های خیالی
ادامه مطلب ...تو و من
یه بغضی تو گلومه
یه اشکی تو چشمامه
نگاهی تو نگامه
غمی توی صدامه
یه حرف های نگفته
یه اسرار نهفته
یه چشمی پر از آب
یه عمری همه در خواب
ادامه مطلب ...طرح چشمانت
طرح زیبای نگاهت در نگاهم نقش بسته
اشک میریزم به یادت با هزاران غم وغصه
شعر هایم عطر بوی پیش را دیگر ندارد..!
یا که چشمان تو دیگر طاقت باران ندارد؟
ادامه مطلب ...باز هم از انتهای دل صدایت میکنم
دوری از نگاه بی کرانم اما باز یادت می کنم
دل را به زیر قدومت فرش راهت می کنم
در فراقت غم قاب خاطراتم را شکست
با گوش دل بشنو همواره صدایت میکنم
ادامه مطلب ...بهونه ای برای شعر سرودن
تا قلم به دست میگیرم برای شعر سرودن
یاد چشمات می افتم که به من زندگی میدن
غزل چشمای نازت مثل اسمت نازنین
من همونم که دو چشمام جز تو چیزی نمیبینه
محکوم به چه تقصیری
دگــر سـراغی ز مـن خســته دل نمـی گیـری
نکـند از مـن سـرگشته حیـران سیری
آن زمانی که به بند دلت ای دوست گرفتار شدم
در جـوانی که عجب تجربه کـردم پیری
ادامه مطلب ...
هیچ دانی چرا؟
هیچ دانی که چرا جان را فدایت میکنم؟
تا یقین دانی ز جانم بیشترمی خواهمت
هیچ دانی که چرا از دل صدایت می کنم؟
تا بدانی برترین عشاق عالم دانمت
هیچ دانی که چرا میل دیدارت کنم؟
چشمان منتظر
چه کسی میداند دیدگانم به کجا رفته هنوز
رفت به دنبا ل کسی؟
رفت به دنبال سیاهی وخسی؟
نه، رفت بجوید بر تاریکی احساس بزرگ
دلی از جنس بلور
شاعری گفت پر پروانه شکستن نه نشان هنراست
گر توانی شکنی شهپر شاهین بشکن
او کجا رفته ببیند
که نه پروانه نه شهپر شاهینی هست
ادامه مطلب ...یه روزی مادرم نشست سر سجاده نمازشو
دستی کشید روی سرم به حالت نوازشو
این شبها،شبهای خیلی خوبیه
درسته که اسمش شبه اما شب بی غروبیه
ادامه مطلب ...
فاصله
یه روزی یه اسم آشناتوی گوشم صدا کرد
اونقدرصداش قشنگ بود که دلم فنا کرد
عشق وامیدو تودلم یهویی به لرزه انداخت
توی قمار زندگی این بازی وبه اون باخت
سرنوشت
سرنوشت من و تو با هم دیگه خورده گره
خوب و بدش رو تو ببخش از سرنوشت نکن گله
بزار تا لحظه ها واست رنگ حقیقت بگیرند
اونقدر حسودا ببینند تا ازحسادت بمیرند
ادامه مطلب ...بچگی
یادت میاد بچگیا کنار حوض نقاشی
چه روز و روزگاری بود گنجشکک اشی مشی
آرزوهای رنگارنگ میون اون حوض قشنگ
آخ همه چی چه زودگذشت کو اون همه دوست یرنگ
رفاقت
قیمت نگاه نازت خیلی مثل صداقت مــــــــــثل
خوب بودن سختی واسه اثبات رفــــــــاقت
حوصله که داشته باشی دو سه جمله میگی گـــــــــاهی
اما میلت که نباشه نداری حتی نگـــــــاهی
حرفای تکراری
توی لحظه هام همیشه جای یک حس غریبه
ولی یادت که میافتم دوست دارم لحظه بمیره
آخه یاد تــــو عزیزه مثل عشــق با تو بــودن
یادته بهم می گــفــــتی میمونم واســه همیشه
ادامه مطلب ...